چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف همچو مروارید زیبایم درون یک صدف دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست (بهلول حبیبی زنجانی)
مردم ما چادر را انتخاب کرده اند. البته ما هیچ وقت نگفتیم که «حتماً چادر باشد، و غیرچادر نباشد.» گفتیم که «چادر بهتر از حجابهاى دیگر است.» ولى زنان ما می خواهند حجاب خودشان را حفظ کنند. چادر را هم دوست دارند. چادر، لباس ملى ماست. چادر، پیش از آنکه یک حجاب اسلامى باشد، یک حجاب ایرانى است. مال مردم ما و لباس ملى ماست.
20/7/1373
بیانات مقام معظم رهبرى در دیدار گروهى از خواهران پرستار، به مناسبت «ولادت حضرت زینب»(س)
پای درد و دل هر مادر شهید که نشستیم،
دست هر مادر شهیدی رو که بوسیدیم،
اشک هر مادر شهیدی رو که شاهد شدیم،
همشون فقط یک چیز ازمون می خواستند:
به دوستاتون بگید جگرگوشه ی من رفت تا کسی چادر از سر دخترهای مردم نکشه
بهشون بگید نزارن شیطون وادارشون کنه خودشون با دست خودشون ...
بهشون بگید دل ما خونه
شما بگید!
حالا دیدی وقتی از شهدا می خوای، تو هم مثل اونا مجاهد راه خدا بشی به دلت می ندازن که چادرت...
جهان به تکامل زنان، کمال می یابد ! همسر شوی و یا حتما زن باشی تا مخاطب این متن باشی. زن هستی یا مرد، دختر هستی یا پسر، مادر هستی یا پدر، بدان که برای شنیدن این کلام کمی هم دیر شده است ...
چه کسی گفته باید حتما مادر شوی تا این حرف ها برایت معنا پیدا کند،
گرمای تابستان چه لذت بخش است وقتی با خدا معامله بهشت و جهنم می کنم. گرما را به جان می خرم اما حجابم را با جهنم عوض نخواهم کرد.
مرا از معدن گرفته اند، و در غلافی چوبی آرام گرفتم، و تا آخر عمر در این غلاف قرار خواهم داشت، مرا تقریبا همه استفاده می کنند.
پاسخ : مغز مداد
آن چیست که به دور خانه می چرخد ولی هیچگاه آنرا لمس نمی کند؟
پاسخ: خورشید
آن چیست که پس از دادن آن به دیگران می توانید نگهش دارید؟
پاسخ: حرف
آن چیست که همه روز روی سرش راه می رود؟
پاسخ: میخی که روی نعل اسب کار گذاشته شده است.
آن چیست که موقع خشک کردن خیس می شود؟
پاسخ: دستمال کاغذی
آن چیست که به گردی یک تابه است و به گودی یک تشت، ولی با آب اقیانوس هم نمی توان آنرا پر کرد؟
پاسخ: غربال
پنج مرد به سمت کلیسا می رفتند چهار نفر از آنها که دویدند تا وارد کلیسا شوند خیس باران شدند اما یکی از آنها که حرکت نمی کرد خشک مانده بود.
پاسخ: او در تابوت بود
آن چیست که اگر کسی آن را داشته باشد به کسی نمی گوید. اگر کسی آنرا بگیرد آنرا نمی شناسد. و کسی که آنرا بشناسد آنرا نمی گیرد.
پاسخ: پول تقلبی
آن چیست که روز را کنار پنجره می گذراند، و هنگام غذا کنار میز است و شب ها ناپدید می شود؟
پاسخ: مگس
وقتی که آنرا می بندم راه می رود و وقتی که آنرا باز می کنم از حرکت باز می ایستد. آن چیست؟
پاسخ: سندل
ان چیست که گرداگرد درخت و چوب است اما هیچگاه به داخل درخت و چوب نمی رود؟
پاسخ: پوست درخت
ملا یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقا پاسبان نیستی که توی کرج سر کوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا!؟ ملا گفت: ببخشید! پس حتما عوضی گرفتم
********لطیفه های خنده دار********
به یکی میگن یه موجود نام ببر ، میگه یخ ... ، میگن آخه یخ که موجود محسوب نمیشه ، میگه چرا من خودم صد بار دیدم نوشتند یخ موجود است
********لطیفه های خنده دار********
شوتیه عینکش را دور دستش می چرخونه بعد میزنه چشمش، سرش گیج میره میخوره زمین هوا میره ، نمیدونی تا کجا میره
********لطیفه های خنده دار********
پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه
********لطیفه های خنده دار********
از یه کچل می پرسن اسم شامپوت چیه؟ می گه من شامپو لازم ندارم از شیشه پاک کن استفاده می کنم!
********لطیفه های خنده دار********
حکمتی برای فهیمان : یارو داشته دنبال جای پارک می گشته اما پیدا نمی کرد! در همون حال گشتن به خدا میگه: خدایا اگه یه جای پارک برام پیدا کنیا من نماز می خونم، روزه می گیرم که یه دفعه یه جای پارک می بینه و به خدا می گه! خدا جون نمی خوادخودم پیدا کردم
********لطیفه های خنده دار********
رئیس: خجالت نمیکشی تو اداره داری جدول حل میکنی؟ کارمند: چکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمیذاره آدم بخوابه!
********لطیفه های خنده دار********
دکتر برای یه بنده خدائی شیاف تجویز کردم ، یارو رفت و یکهفته بعد اومد گفت آقای دکتر حالم خوب نشد بدتر هم شدم گفتم چرا ، گفت نمیدونم تا این کپسول ها که دادین را میخورم دلم آشوب میشه
آیا میدانید : شن خیس از شن خشک سبک تر است.
آیا میدانید : حرف C هیچ وقت در املای اعداد انگلیسی بکار نمی رود.
آیا میدانید : بهترین زمان خواب از ساعت 10 شب تا اذان صبح است.
آیا میدانید : عقاب معمولاً هنگام پرواز، مستقیم به خورشید می نگرد.
آیا میدانید : کهکشان راه شیری تقریبا صد میلیارد ستاره دارد.
آیا میدانید : 85 درصد گیاهان در اقیانوس ها رشد می کند.
آیا میدانید : به اعدادی که بیش از نه رقم دارند، اعداد نجومی گویند.
آیا میدانید : نور خورشید تا عمق 400 متری آب دریا نفوذ می کند.
آیا میدانید : کوه های آلپ در سال حدود یک سانتیمتر بلند می شوند.
آیا میدانید : اگر زنی به کوررنگی مبتلا باشد، فرزندان پسر او کوررنگ می شوند.
آیا میدانید : پرواز با کایت یک ورزش حرفه ای در تایلند است.
آیا میدانید :ایران برای اولین بار در جهان از ضایعات نخل خرما چوب مصنوعی می سازد.
آیا میدانید : ایران دومین تولیدکننده? انجیر جهان است.
آیا میدانید : زرافه میتواند با زبانش گوشهایش را تمیز کند .
آیا میدانید : که خرس قطبی هنگامی که روی دو پا می ایستد حدود سه متر است .
آیا میدانید : یک میلیون سیاره به اندازه زمین در خورشید جای می گیرد.
آیا میدانید : بلندی شترمرغ به دو متر و نیم و وزنش به 90 کیلو میرسد .
آیا میدانید : اگر تمام رگهای خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا 97000 کیلومتر میشود .
آیا میدانید : قلب میگوها در سر آنها قرار دارد .
آیا میدانید : که کانگوروها قادرند 3 متر به سمت بالا و 8 متر به سمت جلو بپرند .
آیا میدانید : که هر هکتار جنگل قادر است بیش از پنج تن گوگرد و غبار هوا را جذب کند.
آیا میدانید : آقایان روزانه 40 تار مو وخانم ها 70 تا موی خود را از دست می دهند.
آیا میدانید : اسبها در مقابل گاز اشک آور مصون اند .
معلم جدید بی حجاب بود . مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین.- برجا ! بچه ها نشستند. هنوز سرش را بالا نیاورده بود،دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت . خانم معلم آمد سراغش .دستش را انداخت زیر چانه اش که « سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست . سرش را بالا آورد. تف کرد توی صورتش . از کلاس زد بیرون . تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود.
دیگه نمی خوام برم هنرستان. – آخه برای چی ؟ - معلم ها بی حجابن . انگار هیچی براشون مهم نیست. میخوام برم قم؛ حوزه.
هفت هشت سالش بیش تر نبود، ولی راهش نمی دادند، چادر مشکی سرش کرده بود، رویش را سفت گرفته بود، رفت تو ، یک گوشه نشست. روضه بود ، روضه ی حضرت زهرا.مادر جلوتر رفته بود ، سفت و سخت سفارش کرده بود « پا نشی بیای دنبال من،دیگه مرد شدی، زشته ، از دم در برت می گردونند.» روضه که تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو.
یادگاران کتاب ردانی پور انتشارات روایت فتح
خاطرات شهید مصطفی ردانی پور
من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم. تا در را باز کردم دیدم یک دختری حالا
یا دختر یا خانم، خیلی خوشگل است. تا در را باز کردم، اوه... چه شکلی!داخل
اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم هستی؟ گفت: نه!گفتم: چطور با یک
دختر به این زیبایی تو در یک اتاق هستی و در هم بسته است. گفت: آخر ما حزب
اللهی هستیم. گفتم: خوشا به حالت که اینقدر به خودت خاطرت جمع است. حضرت امیر
به زنهای جوان سلام نمیکرد. گفتند: یا علی رسول خدا سلام میکند تو چرا سلام
نمیکنی؟ گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم.
میترسم به یک زن جوان سلام کنم یک جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد. گفتم:
دل علی میلرزد، تو خاطرت جمع است.
سنندج سر پست نگهبانی ایستاده بودم یک دفعه دیدم از روبرو سر و کله ی یک دختر کرد پیدا شد روسری سرش نبود ? وضع افتضاحی داشت
محلش نگذاشتم تا شاید راهش را بکشد و برود
نرفت ! برعکس آمد نزدیک تر ? بهش نگاه نمی کردم ? ولی شش دنگ حواسم جمع بود که دست از پا خطا نکند ? با تمام وجود دوست داشتم هر چه سریع تر گورش را گم کند .
چند لحظه گذشت . هنوز ایستاده بود . یک آن نگاهش کردم ? صورتش غرق در آرایش بود انگار انتظار همین لحظه را می کشید
به من چشمک زد و بعد هم لبخند
صورتم را برگرداندم این طرف ? غریدم ! برو دنبال کارت
نرفت !
بار دیگر حرفم را تکرار کردم ؛ باز هم نرفت . این بار سریع گلن گدن را کشیدم بهش چشم غره رفتم و داد زدم برو گمشو وگرنه سوراخ سوراخت می کنم !
رنگ از صورتش پرید یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار
پای درد و دل هر مادر شهید که نشستیم،
دختر بی حجاب که می آمد در مغازه محمود به ش جنس نمی داد.یکی آمده بود و محمود
بهش جنس نداده بود و خلاصه دعواشان شده بود.محمود هم بچه بود.سفت ایستاده بود
که نه به تو جنس نمیدهم.طرف هم رفته بود و شب با پدرش برگشته بود.
و شکایت محمود را به آقا جان کرده بودند و یک سیلی هم توی گوش محمود زده
بودند.
طفلک به ملاحظه آقاجان صدایش در نیامده بود.سیلی را خورده بود و دم نزده بود.
می دانست که اگر کار به آژان و آژان کشی بکشد برای آقا جان بد می شود.
شیخ بهاء الدین عاملی در یکی از کتاب های خود می نویسد : روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد . قاضی شوهر را احضار کرد و او طلب خود را انکار نمود یا فراموش کرده بود . قاضی از زن پرسید : آیا بر گفته ی خود شاهدی داری ؟ زن گفت : آری ، آن دو مرد شاهدند .
قاضی از گواهان پرسید : گواهی دهید زنی که مقابل شماست پانصد مثقال ار شوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است .گواهان گفتند : سزاست این زن نقاب مقابل صورت خود را عقب بزند تا ما لحظه ای وی را درست بشناسیم که او همان زن است ، تا آنگاه گواهی دهیم .
چون این زن سخن را شنید بر خود لرزید و شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید ؟ برای پانصد مثقال طلا ، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد ؟! هرگز! من پانصد مثقال خواهم داد و رضایت نمی دهم که چهره ی همسرم در حضور دو مرد بیگانه نمایان شود . چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهر بخشید
چه خوب بود آن مرد باغیرت ، امروز جامعه ی ما را هم می دید که زنان نه برای پانصد مثقال طلا و نه حتی یک مثقال نقره ، چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده ی آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند !
نظر شما چیه؟!!!